حکایت انسان


موضوع این پست از مدتها قبل در ذهن حقیر بود که به دلیل طولانی بودن و از حوصله خارج بودن آن در یک متن وبلاگی ، از نوشتنش ابا داشتم ولیکن چندی است در صحبت با دوستان حقیقی و مجازی بسیار در این مورد بحث می شود . من داوری حقیر را به کناری نهاده تنها سخنی از سه اندیشمند را در زیر می آورم . نتیجه گیری را به همه دوستان اهل فکر و اندیشه واگذار میکنم .

ابتدا شبهه ای را که ملاصدرا مطرح کرده و سپس پاسخ ابن سینا و جوابیه خود ملاصدرا و پس از آن گفتاری از مطهری در همین باب آورده میشود . اما شبهه صدرالدین محمد شیرازی :

« شما می پندارید که خیر در عالم بسیار است و شر کم . اما با نظر به کائنات و همه موجودات می بینیم که انسان از همه موجودات اعلی و اشرف است و وقتی به اکثر افراد انسان نظر می کنیم ، می بینیم بدان از خوبان بیشترند . به دلیل وجود کارهای زشت و اخلاق بد و اعتقادات باطل و در مجموع این احوال و اوصاف در میان آدمیان غلبه دارد . به لحاظ عملی ، شهوت و غضب و به لحاظ نظری اندیشه های باطل ( جهل بسیط و جهل مرکب ) غالب است ، این دو امر به وضع معاد و رستاخیزشان لطمه خواهد زد و موجب درد کشیدن نفس خواهد شد ( روح در آخرت شکنجه خواهد دید ) و از سعادت اخروی مانع خواهد شد . پس در میان انسان که گل سرسبد عالم و ثمره قصوا و غایت عظمای عالم است ، شر غالب است چه رسد به بقیه عالم . بله البته پاره ای از انسانها در این عالم سرگرمیها و علم اندوزیها و دوستی ورزیهایی دارند اما اینها ریشه اش همان شهوت و لهو و لعب است و فی الواقع آنها را نمی توان سعادت نامید و در نسبت با محرومیتی که از سعادت اخروی و واقعی پیدا می کنند ، شقاوت است و در آن جهان هم در شقاوت غوطه ورند. »

و حال پاسخ بوعلی سینا :

« احوال مردم در آن جهان همانند احوالشان در این جهان است ، اما احوالشان در این جهان بر سه گونه است ، عده ای در نهایت درجه زیبایی و تندرستی و عده ای متوسط الحال از حیث حسن و سلامتند که اینان در عین تفاوتهایی که در میانشان هست اکثریت را تشکیل می دهند . دسته آخر کسانی هستند که به اعلا درجه ناقصند و به انواع آفتها و زشتیها و بیماریها مبتلایند . اینان از متوسطان کمترند و در نسبت با دوقسم اول در نهایت اقلیتند . بر همین قیاس نفوس و ارواح مردم در آخرت نیز سه دسته اند ، دسته ای که از حیث قوه نظری و عملی واجد کمالند یعنی به لحاظ رفتاری کاملا پارسا و نیکوکار و به لحاظ نظری واجد اعتقادات صحیحه اند و دسته ای دیگر که متوسطانند که با تفاوتهایی چند که در میان آنهاست حجم عظیم و اکثری را تشکیل میدهند . دسته سوم انانند که به اعلا درجه گرفتار جهل بسیط و مرکبند . کسانی که در زشتی اخلاق به غایت قصوا رسیده اند . اینان از آن دسته دوم خیلی کمترند و در نسبت با دو دسته پیشین در نهایت قلت هستند . نتیجه اینکه اهل سلامت و رحمت در هر دو جهان بر بدان و پلیدان غلبه وافر و چیرگی مطلق دارند . »

ملاصدرا خود سخن بوعلی را پی میگیرد و زنهار میدهد که :

« مبادا چنین گمان کنی که سعادت اخروی فقط یک نوع است ، آن که هلاکت سرمدی می آورد و ان که عذاب آور است یک نوع رذایل مخصوصی است که در اقلیت مردم است . به سخن کسانیکه می گویند نجات تنها از آن عده معینی است گوش مسپار و رحمت خداوند را واسع بدان و گسترده گیر . »

و سخن استاد مطهری :

« اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر بیندازد ، همان قله های شامخ و افراد چشم پر کن را می بیند . مثلا اگر برگردیم به قرن سیزدهم ، در ایران ، اولین کسیکه چشممان به او می افتد ناصرالدین شاه است . ممکن است که فکر کنیم همه مردم همان طور بوده اند در صورتی که اگر همه مردم مثل ناصرالدین شاه بودند ، اصلا امروز ایرانی وجود نداشت . اگر همه مردم هارون الرشید بودند و ماهیت هارون الرشیدی داشتند ، محال بود جامعه اسلامی باقی بماند . چون هارون الرشید مظهر ظلم و دروغ و خدعه و شهوترانی و بی عفتی و ناپاکی بود . آیا اگر همان وقت ما می رفتیم به تمام روستاهای کشورهای اسلامی ، هرچه میدیدم هارون الرشید بود ؟ یعنی همه مردم را با روحیه و صفات هارون الرشید می دیدیم ؟ هر کارگر و کشاورز و صاحب حرفه و فن و هر بازرگانی یک هارون الرشید بود ؟ یعنی همه به هم دروغ می گفتند ، خیانت می ورزیدند ، همه بی عفتی می کردند و بی تقوا بودند ؟ هرگز این طور نبوده است . هارون الرشید از صدقه سر آن اشخاص ، از صداقت ، امانت ، درستی و حقیقت آنها زندگی می کرده است ، حالا اگر هزار نفر هم هارون الرشید و اطرافیانش بودند ، این نباید معیاری باشد که شر بر خیر غلبه داشته است . شما اگر به همین مسیحیت تحریف شده نگاه کنید و بروید در دهات و شهرها ، ایا هر کشیشی را که می بینید آدم فاسد و کثیفی است ؟ والله میان همینها ، صدی هفتاد و هشتادشان مردمی هستند با یک احساس و ایمان و تقوا و خلوص که به نام مسیح و مریم چقدر راستی و تقوا و پاکی به مردم داده اند . تقصیری هم ندارند انها به بهشت می روند ، کشیش انها هم به بهشت می رود . پس حسابها را باید جدا کرد . »

امیدوارم مقصود بنده از گذاشتن این پست و سخن اندیشمندان ، روشن بوده باشد . بحث تفصیلی تر این مقوله را می توانید از مبحث « ریشه در آب است » از کتاب « مدارا و مدیریت » دکتر عبدالکریم سروش پی گیری کنید . بار دیگر از اطاله این متن شرمنده ام .

یاعلی

نگاه



چشمهایم برای تو
نگاهم را دگرگون کن ...
یاعلی

آستان جانان

دیده ای ؟؟ گاهی حاضری همه چیز بدهی تا سکوت بخری .

حاضری ساعتها دم فرو بندی ، شاید نشئه یک ترانه ناب تا اعماق ذرات وجودت رخنه کند و تو خود ِ ترانه شوی ، به پرواز درآیی مثل نت های موسیقیایی همان ترانه ، مثل اوج وفرود ِ گامهای نوازنده اش و یا تحریرهای بی بدیل خواننده اش . حال اگر سنتور باشد و مرحوم مشکاتیان ، اگر صدا باشد و استاد شجریان و یا شعر باشد و بابا طاهر و یا حافظ که باید کله گوشه ات جایی نزدیک آسمان باشد . و در این سکوت « آستان جانان » را که همه این تک خال ها را با هم دارد اگر به گوش جان بشنوی ، خاک باشی آدم می شوی و به افلاک می رسی ، فرش باشی پرنده می شوی و به عرش می رسی .

گاه فرو می ریزی وقتی کلمه پرواز می کند :

« به مو گفتی صبوری کن صبوری

صبوری طرفه خاکی بر سرُم کرد »

همچنان که او الماس شعر حافظ را به قلم و تیشه حنجره اش صیقل میدهد تو طربناک ، سماع می انگیزی :

« زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی »

و این هنگام روزمرگی از تو رخت برمی بندد ، کمی دور می شوی از هیاهوی پیرامون ، از آشفتگیها و پیچیدگیهای دنیای گهگاه ناموزون . قلم می شود مرکب تو ، می برد تورا تا انتهای جذبه و شوق . انگار معلق می شوی ، بی وزن می شوی . به سرت می زند نکند توّهم ناشی از افیون های امروزی باشد !!! نکند ......

جذبه ها یک به یک چشمک می زنند ، انگار می خندند ، انگار می رقصند ، انگار نور می بینی ، انگار پرنده می شوی ، گویی خدا نزدیک می شود ..... قلم می نوازد و تو سماع میکنی ....

سماع که به میان می آید یاد « پله پله تا ملاقات خدا » می افتی و استاد زرین کوب و نهیب شمس تبریزی و سماع ِ همیشگی ِ مولوی در میدان شهر ، حتی بهت و حیرت مردم را می بینی که بر دیوانگی ِ مولانا عالم ِ پراوازه و باوقارشان افسوس می خورند .

اینها همه را می بینی گویی کاغذ پرده نمایش می شود و تو در این سکوت ناب همه را تماشا میکنی .

علی را می بینی با نگاهی رو به زمین و چه جای اغراق که بیش از این درک نمیکنی .

مادر را می بینی با همان روسری با همان گلهای بی بدیلش که همراه با تجسم ِهمیشگی ِ کلمه « مادر » حک می شود روی پرده ذهنت .

پدر را می بینی با سکوتش و نگاه نافذش.

او را هم می بینی با خنده های زیبا و گونه های همیشه مشتاقش ... با چشمهایی که آینه همیشگی توست

خواهر می بینی ، دوست می بینی ، دورترها را می بینی ، نزدیکترها را هم می بینی .

حتی امیدنامه را هم می بینی با همه حکایتهای تلخ و شیرینش، یک دنیا کلمه می بینی که چون ستاره های آسمان در شبی صاف و مهتابی می تابند ، یک دریا جمله می بینی که چون قطرات ریز باران در شبی ابری بر سرو رویت می بارند و تو پر می شوی از اینهمه اعجاز از اینهمه بال ِ پرواز .

آنگاه آرام آرام پیاده می شوی از مرکب ِ قلم..... آرام آرام برمیگردی به دل روز مرگی ......

و استاد ِ مسلّم ِآواز همچنان نغمه میزند :
« بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد »

یاعلی