علی آقا

نمیدانم چرا این پست وبلاگ میرنصر مرا یاد علی گروسی انداخت ؟

چیزی شاید حدود ده سال پیش ، همان روزهایی که به قول میرنصر یک رنگ بودیم شاید هم بی رنگ . وقتی از طرف دانشگاه ، آخر سالی رفتیم قم . حرم و جمکران و گذر ِ خان و مسجد به غایت بی ریای آقای بهجت و و نگاه بی نهایت استثنایی و نافذش که تا ابد در ذهنم حک شده و دو حبه قندی که به رسم تبرک لای چفیه میرنصر گذاشت . من و میر نصر و سید حامد و علی گروسی چه تقلایی کردیم مبادا دو حبه قندی که لای چفیه پیچ خورده بود و پیدا نمیشد به زمین بیفتد . دو دستم را زیر چفیه گرفتم تا اگر علی گروسی که پی قند بود از دستش در رفت به دستان من بیفتد . به هرحال پیدا شد و هر کدام نصفی از آن قند بهره بردیم . چهار نفری از اتوبوس دانشگاه جدا شدیم تا فردا صبح به سمت خانه حرکت کنیم و از پی جایی برای اسکان شب این گروسی بود که توانست محل مورد نظر ما را جور کند . همراه با دانشجویان دانشگاه همدان ما چهار نفر هم شب را در جایی مربوط به نهاد رهبری دانشگاهها به صبح رساندیم .

یاد گروسی افتادم و خضوع بی ریایش . سربرگ مطالبش می نوشت « به نام حی داور مطلق »

چقدر اصرار کردم که علی آقا با اینهمه اعتباری که داری یکبار هم دکتر سروش را دعوت کنید و اگر دعوت کردید من حتما باید باشم . می گفت سخت است ولی شاید شد . یکروز توی سلف سرویس دانشگاه از دور صدا زد « امید بالاخره به آرزوت رسیدی ؟ از طرف انجمن اسلامی فرهنگیان دکتر سروش و دکتر یوسفی اشکوری دعوت شدن ، که من اسم تو و چند نفر دیگه رو به عنوان انتظامات دادم » گفتم « علی آقا واقعا معرکه ای » بگذریم از این که یکروز مانده به روز موعود نیروهای غیبی !!!! از دو شهر مجاور دو اتوبوس نیرو روانه کردند تا این جلسه برگزار نشود و آخر سر هم شورای تامین تصمیم به لغو جلسه سخنرانی گرفت و کام من و بسیاری از دوستان تلخ شد .

« علی آقا تا کی ؟؟؟»

« امید جان باید صبور بود چاره ای نیست »

و من همچنان محو نگاهش بودم و آرامش توام با صلابتش . یادش به خیر غلام با چه ترفندی مرا به شبه مناظره خصوصی که با آقای واحدی از اعضای بسیج دانشجویی داشت برد و من مبهوت استدلال قوی و نقد توام با احترامش بودم . نگاه تحسین برانگیز واحدی از نظرم دور نمیشد.

مدتهاست از او بی خبرم فقط میدانم در شهر کوچک خودشان آموزگاری پیشه کرده است کسیکه شاید اگر همه چیز سر جای خودش بود اکنون می بایست یکی از مسولین رده میانی می بود .

ندیدم اما شنیده بودم بعضیها وقتی به ناچار با او دست میدادند دستشان را می شستند العیاذ بالله ......

اما من نماز شب ِ پر از نور و محرابش در خوابگاه شریف آباد را هیچگاه فراموش نمیکنم........

یاعلی

.......................................

پی نوشت : پیشاپیش مبارک ، نوروز را میگویم.

۱ نظر:

sunlight گفت...

سلام

دلتان مثل این روزها ، همیشه، بهاری و سبز ...

سال نو مبارک